وبلاگ دانشجویی زهرا محمودی

  • ۰
  • ۰

خاطره نویسی

نیمه شب بود استرس زیادی داشتم از صب قرار بود ک نتایج نهایی کنکور رو اعلام کنن ولی هنوز خبری نبود همه خوابیده بودن و لامپا همه خاموش بود کم کم چشمام داشت گرم میشد ک گوشیم پیام اومد دوستم بود بهم خبر داد ک نتایج کنکور اومده با استرس زیاد گوشیو ورداشتم دستام میلرزید مشخصاتو وارد کردم و بالاخره بعد چن لحظه منتظر موندن ک اندازه چن ساعت برام گذشت نتایجو دیدم چشمام پر اشک شد اشک شوق بود همونجوری بدو بدو رفتم مامان بابامو بیدار کردم و این خبر خوشو بهشون رسوندم خیلی خوشحال شدن و بابام از سر شادی و ذوق گفت الان چایی میچسبه و اینطوری شد ک  نصف شب همه بیدار شدنو چایی خوردیم .

  • ۰۱/۱۲/۱۴
  • Zahra Mahmoodi

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی